دلم ناروتو دیدن میخواد :| بیشتر از یک ماهه که در قسمت 41 ناروتو شیپودن استپ شده مدتی برنامههام بهم ریخته بود و وقت نمیشد، وقتی هم که وقت برای دیدنیها و خواندنیها در طول روز باز کردم، شروع کردم به خوندن بربادرفته و. هنوز بعد از گذشت یک ماه جلد اول تازه امشب شرش کم شد! حالا کی جلد دو تمام بشه و بتونم ناروتو ببینم (#_#)
*عنوان: یک کُند خوان ِ مستاصل
پ.ن. خطاب به بانو اسکارلت اوهارا: ممنونم بانو! با خواندن سرنوشت شما و تصور عمق ِ فاجعهای که در آن روزگار میگذراندید، بدبختیهای زندگی خودم را کوچک میشمارم.
مجتبی شکوری، برنامه کتاب باز، نقل به مضمون:
"همه ی ما چیزی رو نیاز داریم که در دستمون باشه وقتی شلاق های رنج مجروح مون می کنه؛ اون رو سفت در درونمون فشار بدیم و بگیم من هنوز این رو دارماین رو هیچ کس نمیتونه از من بگیره. این امید گاهاً ضد غریزه ی ماست چون یأس گاهی آسان ترین کاره، خیلی ساده ست که آدم مایوس بشینه و در بی عملی و در یک قطعیت اندوه بار فرو بره و کاری نکنه. امید یک وقت هایی جنگیدن با خودمونه. وقتی که میگن انسان دشواری وظیفه ست و آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی فال به نام من دیوانه زنند وقتی انسان بودن اینقدر کار سختیه، منظورش همین جاست، جاییکه ما مجبور و محکومیم به داشتن امید جاییکه هیچ امیدی در واقع دیده نمیشه، هیچ قطعیتی از خوش بینی نیست ولی ما همچنان باید دست به عمل بزنیم. اینجا سخت ترین کار یک انسانه و در زندگی زیاد پیش میاد. رنج ها به ما حمله می کنن، عدم قطعیت ذات جهانه مهم عمل ماست.
قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
بکفر یا بشکایت برآید از دهنی
چی بگم، از روزی که گذشت؟
خدا رو شکر که گذشت. تمام شد و زنده موندم. بقیه اش رو هم زنده می مونم ان شاء الله.
گاهی وقت ها تمام وجودت گریه می کنن به جز چشمانت.
چیزهایی که میخواستم کارهایی که میخواستم انجام بدم فرصت برای انجام دادنشون همگی محیا شده، اما حالا که تمام ِ وجودم سلاخی شده دستور حرکت دادی؟!.
انگار داستان همه ی آدم ها یه جورایی شبیه به داستان پرومتئوسه، زئوس برای اینکه تنبیهش کنه دستور داد بستنش به تخته سنگی، هر روز یه عقاب میومد کبدش رو می خورد و بعد پرواز میکرد می رفت. چون نامیرا بود بدنش بهبود پیدا می کرد. فردا عقاب دوباره میومد و این عملیات سالیان سال ادامه داشت. برای ما هم هر روز قسمتی از وجودمون خورده می شه، منتها امید» نقش عنصر نامیرایی رو در وجودمون بازی می کنه. پس دوباره بهبود پیدا می کنیم و دوباره و دوباره این پروسه تکرار می شه
*عنوان نوشت:
نمانده در دلم دگر توان دروری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
روزگار غریب/علیرضا قربانی
1. چی جای سریال دیدنهای نصفه شبی اون هم با کیفیت 720 نتفلیکس؛ وصل به تلویزیون رو میگیره؟ همراه با پارتنر ِ پایه و صد البته منوهای خوشمزه و سَردستی.
مثل این(تا حالا ترکیب نودل و کاهو رو امتحان کردید؟) یا این(شما هم آب سوپ ِ اضاف اومده از ظهر رو نگه میدارید و آخر شب ازش یه چیز م میسازید؟ اگر امتحان نکردید امتحان کنید). اگه بخوایم خیلی شخصیسازیش کنیم و موافق میل باشه میشه این. دیگه بعد از سالها کم ُ زیاد کردن رسپی نودل میتونم بگم همـــه چی رو باهاش امتحان کردیم. حتی پای مرغ و ربّ انار، حتی آلو بخارا و گوشت گوسفند، حتی بامیه! نگم براتون از میزان شعفی که خلق این مزههای فضایی ایجاد میکنه. ادویهی خود نودل به تنهایی مزه نداره، البته شاید به ذائقهی ما نمیخوره واسه همین هرچی ادویه بشه بهش اضافه میکنیم. میتونیم اسم این استراتژی رو بذاریم: وقتی که نیاز ِ شکم هنگام دیدن فیلم و سریال باعث ِ عرضهی رسپیهای عجیب و غریب میشود.
2. Start Up
فکر کن ت همچین جایی دعوات بشه! :))
اصل ِ کلیشه ست این سریال. منتها همراه با رنگ و لعاب بصری بسیـار زیبا. اینقدر بعضی از سکانسها چشمنواز هستن که هر لحظه انتظار داری یه اتفاق خارقالعاده اون وسط بیوفته(با توجه به سابقهی نویسنده و کارگردان). در حال پخشه، و سریال در حال پخش دیدن یعنی آسیب پذیری! یعنی نقطه ضعف دادن دست عوامل سریال! هفته به هفته میشینی سریال رو میبینی کم کم با فضای داستان ارتباط برقرار میکنی، اون وقت در یک ثانیه میتونن قصر آرزوهایی که برای داستان و شخصیتها داشتی رو ویران بکنن. بیچارهها انگار گروگان هستن دستشون!
البته خوبی ِ با هم دیدن سریال کلیشهای اینه که شما هم در برابر اونها قدرت دارید، مثلاً بشینین دور هم نولیت بخورید و روح مبارک نوسینده کارگردان و ما یتعلقات سریال رو آبکش کنید، آی میچسبه.
درباره این سایت